وقوع سیل در شبستر آذربایجان شرقی + فیلم (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) سرریز شدن سد مخزنی دویرج دهلران ایلام + فیلم مسئولان در تدارک اجرای مصوبه متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان | معوقات حقوق بازنشستگان لشکری، کشوری و تأمین اجتماعی واریز خواهد شد اطفای حریق انبار ذغال با تلاش و سرعت عمل آتش نشانان مشهدی (۱۴ اردیبهشت) مرگ ۲ نفر براثر مسمومیت با گاز در ساری (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) واژگونی پژو ۲۰۶ در فکوری| آتش نشانان دو محبوس حادثه را نجات دادند (۱۴ اردیبهشت) جاده چالوس یک طرفه شد (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) هواشناسی خراسان رضوی هشدار نارنجی صادر کرد (۱۴ اردیبهشت) زلزله مشهد را لرزاند + جزئیات (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) پیش‌بینی هواشناسی در خراسان رضوی و مشهد (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) | باران در خراسان رضوی شدت می‌گیرد تداوم بارش باران در ۱۷ استان (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) «یسنا» دختر ناپدید شده ترکمن ربوده شده بود؟ آخرین وضعیت افزایش حقوق بازنشستگان تأمین اجتماعی | بازنشستگان خواستار افزایش حقوق با رقمی بالاتر از مصوبه مزد هستند (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) سارقان کابل‌های برق فشار قوی در مشهد شناسایی و دستگیر شدند (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) بارش باران و لغزندگی معابر در جاده‌های خراسان رضوی (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) جزییاتی درباره درمان رایگان کودکان زیر ۷ سال موزه‌ها فردا شنبه (۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) تعطیل است امنیت غذایی از ارکان امنیت ملی است همه آنچه باید درباره حساسیت فصلی بدانید جلوگیری از ۳ هزار سقط عمد جنین سالم در کشور
سرخط خبرها

سال بی بو، سال تلخ!

  • کد خبر: ۶۱۹۱۷
  • ۱۳ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۲:۰۱
سال بی بو، سال تلخ!
زهرا اسکندریان - روزنامه نگار
اول:
داشت دیرم می‌شد. قرار بود برسم به کلاس زبانی که با ۱۰ دقیقه تأخیر، غیبت می‌خورد. پشت چراغ قرمز گیر افتادم. البته فرصت خوبی بود که کتاب‌های زبان را از داشبورد دربیاورم و سرووضع ژولیده و خسته از کارم را مرتب کنم. داشتم عطر می‌زدم به مقنعه ام که تق تق زد به شیشه؛ مرد گل فروش سر چهارراه.
 
از پشت شیشه گفتم «نمی خوام، به خدا دیرم شده!» گفت: «یه دیقه شیشه رو بده پایین، کارت دارم!» حدس زدم که می‌خواهد دوباره چانه بزند تا گل بخرم. شیشه را دادم پایین و باز سریع و پشت سرهم گفتم «من دو ساعت دیگه از همین جا برمی...» داشتم حرف می‌زدم که پرید وسط حرفم: «نمی خوام گل بخری. یه کم از عطرت رو بزن به دستم. خسته شدم از بوی دود و ماشین!» بعد دستش را آورد جلو تا عطر بزنم. چند پیس عطر زدم. بو کرد. صورتش خندید، گفت «خیلی بوی خوبی می‌ده» و بعد رفت. من هم همین طور شوکه مانده بودم که پس گل‌ها چی؟ بو ندارند؟
 
دوم:
از خواب بیدار شدم. نه سرفه می‌کردم، نه آب ریزش بینی داشتم و نه بدن درد. مطمئن شده بودم که یک سرماخوردگی ساده است. ۳ روز پیش هم آزمایش‌ها همه چیز را منفی نشان داده بود. خیالم راحت شد که بروم سرکار. چون عادت داشتم صبحانه را با نان تازه بخورم، رفتم نان را روی اجاق گذاشتم که گرم شود. آمدم آماده شوم و لباس هایم را بپوشم. طبق عادت باز عطر زدم. چندبار زدم. بو نمی‌داد. هرچه مقنعه ام را می‌گرفتم جلو صورتم، بو نمی‌داد. حس وحشتناکی بود. وحشتناک‌تر از آن، دیدن دود بلندشده از آشپزخانه بود. نان داشت می‌سوخت و من باز نفهمیدم. یعنی نه عطرم بو داشت و نه نان؟
 
سوم:
کرونا از ما خیلی چیز‌ها را گرفت. مثلا همین امسال را. ساعت‌ها و دقیقه‌هایی که هرکاری که می‌خواستیم بکنیم، ته ذهنمان این حرف ته نشین شده بود: «الان که کروناست، نمی‌شه!» گرفتن آدم‌ها دردناک ترینش بود. چیزی که نمی‌شود برایش نوشت. صبح تا شب هم گریه کنی، سال تا سال هم گریه کنی، نمی‌توانی هضم کنی که یک بیماری ویروسی عزیزت را گرفته است؛ اما ساده‌ترین چیزی که گرفت، همین بوی چیز‌ها بود.
 
به نظر من بوکردن ۲ وجه دارد؛ یکی همین معنی صرف آن است، یعنی واردشدن مولکول‌های یک چیز به مشام آدمی و معنی دیگرش برمی گردد به فاصله. تو فقط زمانی می‌توانی چیزی را بو کنی که با او یا آن فاصله نداشته باشی. مثلا من یک سال است که بوی دریا را نشنیده ام، بوی خانه بی بی، بوی بچه تازه به دنیا آمده، بوی شلوغی‌های عید که قاطی شده است از بوی سپند و آب تنگ ماهی قرمز و سمنو.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->